ســــكـوت تـــــــلخ


تنهاامید من که ناامیده...امیده من دوباره ته کشیده...

لحظه به لحظه فکر ناامیدی...این لحظات امونمو بریده...

اون که میگفت با دستای دل من....از قفس بی کسی ازاد شد

چی شد که با گریه من شاد شد...با شبنم اشک من آباد شد...

 

 


 

قلب من از تپیدنش خسته شد...نبضم با ضربه های معکوس مرد...

قلب من از خستگی خوابش گرفت..این دل ناامید و مایوس مرد.

 

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 15 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 15:14 توسط مـــونيـــكـا| |

 


 

  آنکس که میگفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد

  رهگذری بود که روی برگ های پاییزی راه میرفت واین صدای:

        خش خش برگ ها..............................

  همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید:

دوســت دارم...............

 

 

 

نوشته شده در شنبه 3 ارديبهشت 1390برچسب:,ساعت 9:0 توسط مـــونيـــكـا| |


Power By: LoxBlog.Com